(سفر به باغچه ای که زیبایی و طراوت وسبزینگی اش بواسطه عدالتی است که در آن جاری است) چشم خود را بگشای/ و به تن کن تو لباسی زخیال/ سفری در پیش است/ چمدانی از عشق/ همره خویش نما/ و …
عيدانه
عيد است و تو را دشت پيامي دارد. …
تشنه
ما تشنه ي يك جرعه ي نابيم و صدافسوس در ميكده ايم و همه خوابيم و صدافسوس با هر دمِ ما دم به دم ماست نگار و ما بي نفَس يار، خرابيم و صدافسوس منزلگهِ ما چشم نگار است و …
جاده ی عمر
پیری ام را به رُخم میکشی آخر ز چه رو/ من خودم میدانم/ که در این جاده ی عمر/ نه در آغاز که در پایانم/ و نمانده است به جز چند صباحی دیگر/ که در این کهنه قفس می مانم/ …
زبان حال آنانی که عزیزی را بواسطه کرونا از دست دادند
ازهمانروزكه تو / نَفَسَت زخمي شد/ همصدابانفس زخميِ تو/ بيصدا ناليدم/ توشب و روز زدرد/ ناله ها كردي وهرلحظه به خودپيچيدي/ و من ازديدن ناليدن تو/ دلم آشوب شد و/ مرگ خود را ديدم/ تاكه ناگه به شبي/ تو درآغوش …
مهماني دنيا
اي كه اينجا به شبي آمده اي مهماني باورت نيست كه تنها به دمي مي ماني؟/ تو كه خود داني از اين كوچه فقط ميگذري/ دل سپردي زچه رو بر دل اين ويراني/ يك نفس از چه در اين كوچه …