(سفر به باغچه ای که زیبایی و طراوت وسبزینگی اش بواسطه عدالتی است که در آن جاری است)
چشم خود را بگشای/
و به تن کن تو لباسی زخیال/
سفری در پیش است/
چمدانی از عشق/
همره خویش نما/
و دلی را که چو آئینه به تصویر کشد/
راز لبخند شقایقها را/
سفری در پیش است/
سفری سوی دیاری سر سبز/
سوی آن باغچهي کوچک ما/
که تو را می برد از خاک به معراج خیال/
پای در کفش لطافت بنمای/
کفشی از جنس سکوت/
نرم چون پای نسیم/
که مبادا به تن باغچه زخمی برسد/
سفری در پیش است/
سفری تا به دیار گل ناز/
گل ختمی، شب بو/
سرزمین گل یاس/
سرزمینی که در آن عشق حکومت دارد/
حاکمش یک گل سرخ/
مردمانش همه خوب، همه سبز/
نور خورشید به اندازهي هر کس جاریست/
وكسي را طمع نان كسِ ديگر نيست/
کرم خاکی گل سرخ/
هر دو با هم سر یک سفره نشینند آنجا/
سفری در پیش است/
سفری از دل تاریکی شهر/
سوی یک باغچهي کوچک سبز/
سرزمینی که پر از احساس است/
همه اهلش مجنون/
لیلیاش یک یاس است/
(از کتاب انتشاریافته ام”آنسوی خیال”)